وقتی تو را دیدم فهمیدم امیدم تو هستی
وقتی نگاهت را به دقت دیدم فهمیدم که می توانم با برق چشات تا آخر عمر با تو باشم
وقتی لبخندت را محک زدم فهمیدم که در لحظه نا امیدی می توانی مرا امیدوار کنی
وقتی اخمت را دیدیم فهمیدم که در لحظه خطا من آگاه می کنی
وقتی دستانت را دیدم که در لحظه ی تنهایی می توانی با گرمی دستانت به من بفهمانی که تورا دارم
وقتی با تو بودم که در آینه ای و گمشده ی پیدایه من و صندوقچه ی اسرار منی
وقتی اشکهای خود را در تاروپود عشق دیدم فهمیدم که دیگر در لابه لای عشق اسیرم و دگر میله های زندان عشق باز نخواهد شد و شاید من نخواهم از این زندان خلاص شوم و قلبم در گروی تارها پودهای فرش عشق درونی که 1میخ باد پریشانم و من در کدامین زندان عشق اسیر و من در کدامین مرداب عشق آشفته و من در کوله بار کدامین بار و کدامین نگاه اسیرم و من در کدامین اشکها شناور.در اشکهای خود؟یا در اشکهای معشوق خود؟
وقتی به تو گفتم دوست دارم
خندیدی و
با نگاه شیطون خودت گفتی،
منم