عاشقونه... میتونم تو لحظههای بیکسیت، واسه تو مرحم تنهایی باشم میتونم با یه بغل یاس سفید، تو شبات عطر ترانه بپاشم میتونم از آسمون قصهها، واسه تو صد تا ستاره بچینم میتونم حتی اگه دلت نخواد، واسه تو روزی هزار بار بمیرم میتونم با یه سلام گرم تو، تا ابد زندگیمو آبی کنم میتونم رو شونههای مردونت، دردامو با هقهقم خالی کنم میتونم با تو به هر جا برسم، توی خواب اسمتو فریاد بزنم میتونم قصهی دیوونگیمو، توی کوچههای شهر داد بزنم میتونم تا به همیشه پا به پات، توی هر قصه کنارت بمونم میتونم زیر پر ستارهها، واست از لیلی ومجنون بخونم میتونه نگاه مهربون تو، منو تا مرز شقایق ببره میتونه قشنگی برق چشات، منو از یاد حقایق ببره میتونه دستای تو رو شونههام، خبر از یک شب یلدا رو بده میتونه بوسهی تو رو گونههام، واسه من نوید فردا روبده میتونه صدای گرم خندههات، همه قصههامو رؤیایی کنه میتونه گرمای مهربونیهات، همه زندگیمومهتابی کنه میتونه وجود سرد و خستمو، شوق دیدار تو مبتلا کنه میتونه حس غریب بودنت، دردای زندگیمو دوا کنه میتونی توخستگیهای تنت، به من و شونهی من تکیه کنی میتونی با یه نگاه زیر چشم، دل کوچیکمو دیوونه کنی میتونن رازقییای باغچهمون، تا همیشه بوی دستاتو بدن میتونن حتی اگه خودت نگی، واسه من از عشق تو خبربدن میتونن همه تو این شهر بزرگ، منو دیوونهی عشقت بدونن بذاراز اینجا به بعد مردم ما، منو مجنون تو شعرا بخونن
گاهی وقتا یه عالمه حرف داری ؛ اما همون وقتا اون یه عالمه حرف تو گلوت میمونه !! اینکه کسی رو نداشته باشی تا بهش بگی یه حرفیه ؛ اما اینکه کسی رو داشته باشی و نتونی بهش بگی خیلی سخت تره !! نمی دونم از من چی می خوای ؟! به خودم قول داده بودم باهات حرف نزنم ... اما نذاشتی ... شب از نیمه گذشته؛ همه خوابیدن؛ همه جا ساکت ساکته؛ کوچکترین صدایی هم می تونه ذهن منو به خودش مشغول کنه. یه ساعتی میشه که هیچ صدایی نشنیدم. ولی خودمونیم! خیلی دلم گرفته یا بهتره بگم خیلی دلم براش تنگ شده ..کاش الان ... یه کم که به دور و برم نگاه میکنم، می بینم همه ی چیزا سر جاشون میخکوب شدن و کوچکترین حرکتی نمیکنن. فقط عقربه های ساعت دیواری اتاقم دارن انجام وظیفه میکنن. طفلکی ها خیلی زحمت میکشن. خواب ندارن. شب و روز مشغول کارن. هی میگن تیک تاک.تیک تاک.تیک تاک... گاهی وقتها فکر میکنم همش دارن به جونم غر میزنن که وقت داره میگذره. یه ثانیه دیگه گذشت. بجنب بابا. زود باش. یه ثانیه دیگه هم گذشت و باز هم ... این عقربه های ساعت هم دلشون خوشه ها. نمیدونم کی بهشون گفته دنبال هم بدوید تا همدیگرو بگیرید. ولی انقدر خنگ هستن که وقتی به هم میرسن از هم جلو میزنن و سبقت میگیرن. اگه شما باشید بهشون چی میگین؟! باران را خیلی دوست دارم.خیلی بیشتر از آنچه تصورش را بکنید.همینقدر بگویم که وقتی باران میبارد امکان ندارد مرا زیر سقف یا هر سایه بان دیگر ببینید.باران که می آید عاشق می شوم عاشقتر از همیشه و شروع می کنم به کوچه گردی.کوچه های غربت اگر چه عاشقانه نیست اما ترانه های من از آنجا به معراج عشق می روند. خیلی وقت است که باران نیامده خیلی وقت است که از فرق سر تا عمق کفشهایم خیس نشده خیلی وقت است که ترانه های بارانی نگفته ام. خیلی وقت است که تو را ندیده ام(...) پاییز دیگر خواهد رسید و باز باران خواهد بارید تو هم که میایی پس دیگر هیچ چیزی برای گریه کردن کم نخواهد بود. منتظرت می مانم تا تو بیایی و من زیر باران-خیس خیس- به تو بگویم:( دوستت دارم
سلام راستش این اولین پستی است که در اولین وب نوشتم می نویسمفعلا مشغول کلنجار رفتن با این کتاب و آن جزوه هستم به امید آنکه شاید راهی هم برای من به سوی دانشگاه پیدا کنم.